English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3748 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
having U مجبور بودن وادار کردن
have U مجبور بودن وادار کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
forcing U قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force U قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces U قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
throw out <idiom> U اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
force U مجبور کردن
oblige U مجبور کردن
constraining U مجبور کردن
obliges U مجبور کردن
constrain U مجبور کردن
obligation U مجبور کردن
obliged U مجبور کردن
compel U مجبور کردن
compelled U مجبور کردن
forcing U مجبور کردن
compels U مجبور کردن
forces U مجبور کردن
obligations U مجبور کردن
constrains U مجبور کردن
compelling U مجبور کردن
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
induces U اغوا کردن مجبور شدن
inducing U اغوا کردن مجبور شدن
induce U اغوا کردن مجبور شدن
induced U اغوا کردن مجبور شدن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
get after someone <idiom> U مجبور کردن شخص درانجام کاری
eat crow <idiom> U مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
put the screws to someone <idiom> U مجبور کردن شخص دراطاعت ازشما
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
rat out on <idiom> U مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
moved U وادار کردن تحریک کردن
moves U وادار کردن تحریک کردن
move U وادار کردن تحریک کردن
inducing U وادار کردن
forces U وادار کردن
compel U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
induces U وادار کردن
persuades U وادار کردن
enforce U وادار کردن
compelled U وادار کردن
persuade U وادار کردن
compels U وادار کردن
enforced U وادار کردن
compelling U وادار کردن
enforces U وادار کردن
forcing U وادار کردن
force U وادار کردن
impel U وادار کردن
induce U وادار کردن
impels U وادار کردن
persuading U وادار کردن
endue U وادار کردن
impelled U وادار کردن
impelling U وادار کردن
induced U وادار کردن
turn out <idiom> U بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
pacification U به صلح وادار کردن
bring on U وادار به عمل کردن
pacifying U به صلح وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
hustles U بزور وادار کردن
hustled U بزور وادار کردن
hustle U بزور وادار کردن
penance U وادار به توبه کردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
hustling U بزور وادار کردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
coercing U بزور وادار کردن
coerce U بزور وادار کردن
coerced U بزور وادار کردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
coerces U بزور وادار کردن
pacified U به صلح وادار کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
reluctance U اکراه
duress U اکراه
grudge U اکراه
grudges U اکراه
compulsoriness U اکراه
grudged U اکراه
reluctancy U اکراه
reprisals U در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisal U در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
distraint U اکراه واجبار
reluctantly U از روی اکراه
under d. U باکراه تحت اکراه
zugzwang U اکراه درنوبت حرکت
i am reluctant to go U اکراه دارم از رفتن
with a bad grace U به اکراه ازروی بی میلی
duress U در CL نیزمانند حقوق ماهر عمل یاتاسیس حقوقی ناشی از اکراه باطل است
bound up U مجبور
compellable U مجبور کردنی
constrainable U مجبور کردنی
coercive U مجبور کننده
under constraint U مجبور درفشار
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
impel U بر ان داشتن مجبور ساختن
walk the plank <idiom> U مجبور به استعفا شدن
impelled U بر ان داشتن مجبور ساختن
impelling U بر ان داشتن مجبور ساختن
impels U بر ان داشتن مجبور ساختن
toss out <idiom> U مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
The army had to retreat from the battlefield. U ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
walk the plank <idiom> U مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
nemo tenetur se impum accusare U هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
mullion=middle post U وادار
trumeau U وادار
muntin U وادار
he was made to go U وادار به رفتن شد
suasive U وادار کننده
impellor U وادار کننده
persuasive U وادار کننده
prompters U وادار کننده
prompter U وادار کننده
transom U وادار افقی
inducible U وادار کردنی
impeller U وادار کننده
persuadable U وادار کردنی
persuasible U وادار کردنی
incitation U وادار سازی اغوا
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
impellent U محرک وادار کننده
i made him go U او را وادار کردم برود
neutralized U وادار به بیطرفی شده
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse U اورابکردن ان کار وادار کرد
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow. U این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
The party was latched on to him. He was saddled with the party. U میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
to compel the attendance of a witness U وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com